واقعا ما چرا باید بیکار در کشور داشته باشیم.این رو باید از خودمان بپرسیم که کالای ایرانی رو نمیخریم
راستی چه کسی باید مدعی حقوق بشر آن صد و پنجاه میلیون انسانی باشد که تمدن غرب کشته؟
دشمن نامرئی - سهیل سلیمی
دشمن کیست؟
تعریف من از دشمن، دشمن کسی است که می خواهد منافع خودش را از طریق تخریب منافع من به دست آورد.
در تعریف دشمنِ هر فرد، امام رضا علیه السلام می فرماید: صَدیقُ کُلِّ امرِئٍ عَقلُهُ وعَدُوُّهُ جَهلُهُ . دوسـت هر آدمى، عقل (خـرد) اوسـت و دشمن او نادانیش. این تعریف شاید خیلی شخصی به نظر برسد اما در فهم کلی دشمن هم همین گونه است.منافع دشمن در این است که من نادان باشم، تا او بتواند با تخریب منافع من، به منافع خودش دست یابد، اینجاست که اهمیت عقل و خرد که حضرت می فرماید مشخص می شود. عقل و خرد من به طور فطری در مقابل تخریب منافع من خواهد ایستاد، پس تعریف امام رضا (ع) در مورد دشمن کاملا درست است. اما چرا گاهی اوقات دشمن برای برخی نامرئی می شود و آنها از دیدن آن عاجز می شوند؟
اول اینکه گاهی اوقات دشمن مخفیانه وارد می شود و اصطلاحا گرگی می شود در لباس میش و وارد گله می گردد. ناگهان پوست به در می کند و همه را می درد.
دوم، گاهی دشمن از عناصر مورد اعتماد من استفاده می کند تا به من ضربه بزند ودر این شرایط اصطلاح منافق کارکرد می یابد.
سوم، دشمن کاری می کند که من هم مثل او فکر کنم. این بدترین حالت ممکن است. در این حالت نه تنها دشمن دیده نمی شود و سیستم فطری دفاعی هم از کار می افتد، بلکه خود من پذیرای او خواهم بود و اصلا خودم با خواهش و تمنا او را به نابود کردنم دعوت خواهم کرد.
امروزه بیشترین حجم اقدامات دشمن از این دست است. او با کنترل افکار و تمایلاتم به کنترل جغرافیای وجودی من می پردازد. من به این وضعیت می گویم، وضعیت دشمن نامرئی!
دشمن نامرئی دشمنی است که کنترل مغز و قلب ما را در اختیار می گیرد. این همان تعریف جنگ نرم است اما تا کسی نپذیرد که دشمنی در کار است اساسا نمی پذیرد که جنگی در کار باشد.
در کشور ما که هشت سال ناجوانمردانه ترین جنگ صد سال اخیر (به زعم من) به آن تحمیل شده، عده ای دشمن را به همان دلیل سوم که در بالا ذکر شد نمی بینند. دشمنی که خباثت آن آنقدر آشکار است که حتی به دانشمندان هم رحم نمی کند. دشمنی که از تمام موقعیت های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی برای ضربه زدن به ما استفاده می کند توسط برخی از هم وطنان من دیده نمی شود. البته جای تعجب نیست!
زیرا این ها این گونه (مثل دشمن) فکر می کنند، که خوب اگر کشوری قواعد قدرت های جهانی و کشورهای توسعه یافته (دیکتاتورهای جهانی) را نپذیرد، باید! دانشمندانش ترور شود! و ما باید با تن دادن به خواسته های قدرت های جهانی و کشورهای توسعه یافته (قلدرها و دیکتاتورهای جهانی) خود را در امان نگه داریم. این نگاه کسی که سرزمین وجودش توسط دشمن تسخیر شده!
کسی که اسیر دشمن نامرئی شده و عملا سرباز بی جیره و مواجب اوست. برای مثال سال ها پیش استراتژیست های غربی برای حمله به اسلام و تعالیم آن نقشه ای طرح کردند تا با وحشیانه جلوه دادن قواعد دین آن را ناکارامد کنند. بخش های مختلفی مورد تحقیق واقع شد و حمله به حکم قصاص در دستور کار قرار گرفت و شروع کردند به دادن قطعنامه های حقوق بشری. همزمان تعدادی از فیلمسازان داخلی هم برای این امر آستین ها را بالا زدند و آثار متعددی در تخریب وجه ی قصاص تولید کردند.
چرا؟
چون سرزمین وجود این فیلمسازها قبلا از طریق آموزه های ، مثلاً دانشگاهی و علمی و ورک شاپ های (کارگاه های) هنری به تصرف دشمن در آمده است و پذیرفته اند که نوشته ای به نام حقوق بشر (که البته ترجمه این ترکیب غلط است) واقعاً مکتوب مهمی است. این ها که غالبا از نظر دانش دینی هم سطح حداقلی دارند اصلا نمی دانند که قصاص بر چه مبنایی استوار است و صرفا چون در برخی از کشورهای توسعه یافته (دیکتاتوری های جهانی) اعدام ممنوع است با آن مخالفت می کنند. یا مثلا جریان فیلمسازان فیمینیست وقتی شکل گرفت که عده ای که خود برده ی تفکر خشن و افراطی مدرنیته بودند، وقتی فیمینیسم از آن متولد شد پیرو این تفکر جاهلی راه افتادند و فیلم های فیمینیستی ساختند.
البته در کمال تاسف این فقط مختص سینما نیست و در تمام فضای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی و هنری از کتاب، شعر، موسیقی و تئاتر تا اساتید دانشگاه، تا افراد عامی جامعه و افرادی در پست های کلیدی دولتی، می توان افرادی را دید که گرفتار دشمن نامرئی هستند. اما من از حوزه ی تخصصی خودم مثال می زنم.
کسی که سرزمین وجودش در تصرف دشمن نامرئی ست مانند کسی است که در اثر مصرف روانگردان دچار توهم عمیقی شده باشد، و هرچه او را صدا بزنی و هشدار به او بدهی می خواهد هنگام پرواز در هواپیما را باز کند و روی ابرها قدم بزند. اینچنین فردی نه تنها خودش را به کشتن می دهد بلکه برای جامعه هم بسیار خطرناک است و حتما باید مورد کنترل و در صورت امکان مداوا قرار بگیرد.
گروهی هم هستند که از سر فرومایگی و خفت آگاهانه جغرافیای وجودی خود را در اختیار دشمن قرار می دهند. این دسته، یک ضرب المثل کثیف انگلیسی را سر لوحه ی کار خود قرار داده اند. انگلیسی های دزد و غارتگر می گویند: اگر کسی به تو تجاوز کرد و تو توان مقابله نداشتی، تسلیم شو و لذت ببر. این گروه که در حوزه ی فرهنگ اکثریت جبهه ی فرهنگی معاند را تشکیل می دهند، خود را در اختیار دشمن گذاشته اند و از آن لذت می برند، که پرداختن به آنها خود نیازمند نوشتن یادداشتی اختصاصی است.
جنگ به رویارویی و درگیری سازمان یافته و خصمانه دو گروه یا بیشتر گفته میشود. با این هدف که بقای طرف مقابل دچار لطمه شده و دارایی آن تحت استیلا و تسلط طرف دیگر واقع شود.
جنگها به لحاظ صلابت و شدت به سه دسته تقسیم میشوند:
1- جنگ سخت: حوزه مناسبات نظامی است به گونه ای که با توسل به خشونت و اقدام قهرآمیز، هدف حذف فیزیکی دشمن و تصرف سرزمین و مایملک اوست.
2- جنگ نیمه سخت: مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در بر میگیرد، به صورتی که با شیوه های تشویقی و تنبیهی، هدف به مخاطره انداختن بقای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دشمن و تصرف حکومت، منابع اقتصادی همچنین سیادت بر آن جامعه است.
3- جنگ نرم: در حوزه های فرهنگی، اطلاعاتی و روانی با مدیریت حب و بغض، شک و یقین، تصرف قلبها و سیادت بر مغزها را صورت میدهد.
ما ایرانیان از دیرباز با جنگ سخت دست و پنجه بسیار نرم کرده ایم و در طول سال های گذشته نیز با ملزومات جنگ نرم و چگونگی رخداد آن آشنا شده ایم اما آنچه که نیازمند توضیح و تدقیق بیشتر است جنگ نیمه سخت است که علی رغم شمولیت آن بر بیشتر روابط خارجی کشور، چندان برایمان آشنا نیست.
همانطور که گفته شد جنگ نیمه سخت در حوزه های سیاست و اقتصاد رخ می دهد. «جنگ سرد» بزرگترین جنگ نیمه سخت سیاسی است که در تاریخ سیاسی جهان طولانی ترین آن ها به شمار می رود. صف بندی دو قدرت و دو قطب جهان آمریکا و شوروی پس از جنگ جهانی دوم، در مقابل یکدیگر به مدت 45 سال طول کشید. که با فروپاشی بلوک شرق پایان یافت. مسأله اساسی در جنگ سیاسی حفظ قدرت خود و نابودی بقای طرف مقابل در حکومت است، امری که اگر توازن در آن به هم بخورد به اقتصاد و فرهنگ و اجتماع و عرصه نظامی نیز تسری پیدا خواهد کرد تا زمانی که بقای طرف مقابل به کلی نابود گردد.
در دوران جنگ سرد همه چیز در سازوکار جنگی دو قطبی تعیین می شد سیاست لیبرالیستی در مقابل سیاست سوسیالیستی، اقتصاد لیبرالیستی در مقابل اقتصاد سوسیالیستی، فرهنگ لیبرالیستی در مقابل فرهنگ سوسیالیستی، اجتماع لیبرالیستی در مقابل اجتماع سوسیالیستی و در نهایت نظامی گری لیبرالیستی در مقابل نظامی گری سوسیالیستی. نکته اینجاست مادامی که در جنگ سیاسی پیروزی و ظفرمندی باشد در سایر بخشها نیز تفوق خواهد بود اما اگر در جنگ سیاسی کوتاهی صورت بگیرد همه چیز تحت لوای شکست سیاسی از دست خواهد رفت، همانطور که سیاست شوروی سابق از زمان لنین تا دوران گورباچف 180 درجه در مقابل غرب سر خم آورد و به سمت لیبرال شدن تغییر نمود و موجب فروپاشی آن گردید.
رده بندی صلابت جنگ
حیات هر کشور در گرو سیاست آن رقم میخورد پذیرش حملات و آفندهای دشمن در عوض دفاع، پدافند و حملات متقابل موجب شکست و پیشروی دشمن خواهد شد. بنابراین میتوان اینگونه بیان کرد همزمان با حفظ جنگ سیاسی، جنگ اقتصادی رخ می دهد. عجز و ناتوانی در پیروزی و عدم موازنه قدرت در جنگ سیاسی ادامه جنگ را به حوزه های دیگر از جمله اقتصاد می کشاند اگر ارکان قدرت را بر اساس مرتبه به شکل زیر رده بندی نماییم:
طبق یک نظر، قدرتمندانه ترین شکل برای جنگیدن این است که با یک حمله سیاسی همه قدرت دشمن در 5 رکن آن تحت استیلا و تسلط درآید.
اگر جنگ به عرصه اقتصاد کشیده شد به معنای این است که همه گزینه های جنگ نیمه سخت سیاسی با توفیق همراه نبوده است. دانستن قواعد جنگ که عمدتاً در همه جنگها به لحاظ صلابت، یکسان عمل می کند امری اجتناب ناپذیر است. بنابراین اگر بر علیه کشور ایران تحریم صورت می گیرد، دانستن نکات زیر الزامی است:
1- استیصال غرب از رویکرد های جنگ سیاسی و تا حدی پذیرفتن عدم توفیق در آن
2- پذیرفتن غرب اینکه باید هزینه خود را در قبال جنگ با ایران افزایش دهد.
3- قاعده جنگ بر این است:
ربا در قرآن کریم به اعلان جنگ باخدا تعبیر شده، تعبیری سترگ که مانند آن را برای هیچکدام از گناهان اعم از قتل و حتی کفر نداریم. این معضل بزرگ را تقریباً میتوان ریشهایترین عامل فساد و مشکلات اقتصادی برشمرد که متأسفانه اکنون در سراسر جهان گریبانگیر انسان شده است.
همگان بر منفی بودن عامل ربا در اقتصاد ایران اتفاق نظر دارند و تلاش دارند با ارائه راهکارهای گوناگون به حذف آن بپردازند. اما راهکاری نتیجه بهتر خواهد داد که مشکل را از عمق بیشتری شناخته و هدفگیری کرده باشد. انسان یک سری تمایلات فطری و نیروهای غریزیای در وجود خود دارد که بنا به موقعیتها و جهانبینیهای مختلف در طول تاریخ به جهتهای مختلفی آنها را رشد داده و یا سرکوب کرده است. علی ایّ حال این فطرت انسانهاست که میبایست مراقبت شود تا به انحراف درنیفتد.
حال اگر در سطح غرایز فطری که بنیادیترین سطح در وجود یک انسان محسوب میگردد به دنبال دلیل وقوع پدیده سترگی همچون ربا بگردیم تنها به این مورد خواهیم رسید که ربا از حرص و طمع آدمی برای «دارایی بیشتر» نشائت میگیرد. این تمایل برای کسب دارایی بیشتر یا همان کمال طلبی در دارایی، یکی از اقسام غرایز فطری است که با آن میتوان عاشق خدای نامحدود و بزرگ شد. لذا با انحراف از مسیر صحیح به جنگ با همان خدای بزرگ منجر شده است.
همان طور که دیدیم برای حل معضل ربا یک راه عملی اما صعب وجود دارد. حذف طمع و فرهنگ طمع گری. و همزمان هدایت این نیاز به جایگاه اصلی و اولیه خودش. اما این مهم نیازمند یک عزم همگانی برای اتفاق است. پس میبایست شورشی علیه طمع براه انداخت و به براندازی آن اقدام کرد.
این شورش نفی کاپیتالیسم و تمامی مکاتب مادی است و تلاش دارد با حذف عاملی مانند طمع که در اقتصاد غربی به عنوان موتور مولد اقتصاد! عمل میکند به جامعهای قانع و مطیع پروردگار دست یافت.
این اولین راهکار برای «حذف ربا از فرهنگ مردم» است.
بنا به حکم صریح این آیه شریفه «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» حتی اگر سیستم اقتصادی صحیحی نیز وجود داشته باشد تا اکثر مردم به دل و نه به زبان تمایل به حذف ربا با همه فواید دنیویاش (سود آسان و بیدردسر، طمع، تمایل به استفاده از کالاهای لوکس و غیرضروری، تمایل به استفاده از منابع برای خودشان، بیمسئولیتی در برابر اجتماع و …) نداشته باشند. هیچگاه خداوند توفیق هجرت از اردوگاه ابلیس به جوار رحمتش و ترک کارزار جنگ با مقام عزتش را به ما عطا نخواهد کرد.
پس بیاییم باور کنیم که این اقتصاد بیش از آنکه نیازمند متفکرانی از بالا باشد تا برایمان اقتصادی بدون ربا را به ارمغان بیاورند نیازمند همت خود ما در مبارزه با نفس است تا این ولع برای خریدهای بیشتر را کنار نهاده و به مبارزه با ریشه ربا بپردازیم.
ما سه نوع مسئولیت انسانی و دینی داریم. دوتا از این مسئولیتها را همه میشناسند و از آنها حرف میزنند. مسئولیتهای فردی و مسئولیتهای اجتماعی. اما ما مسئولیتهای سیاسی هم داریم. مسئولیت سیاسی ما با مسئولیت اجتماعی ما تفاوت دارد.
مسئولیتهای اجتماعی نقش ما را در ارتباط با اطرافیانمان تنظیم میکند؛ که به آنها رسیدگی کنیم و در زندگی به همدیگر کمک کنیم. اما مسئولیت سیاسی ما، حکم میکند ببینیم کلیت جامعه به کجا میرود؟ چه خطراتی جامعه را تهدید میکند؟ چه کسانی جامعه را اداره میکنند؟ و چگونه؟ آیا شایستگی دارند یا خیر؟
مسئولیت اجتماعی مثل صدقه دادن؛
مسئولیت سیاسی مثل ریشۀ فقر را کندن.
مسئولیت اجتماعی مثل عیادت از مریضها؛
مسئولیت سیاسی مثل تلاش برای بنیانگذاری حاکمیتی که در آن اینقدر آرامش و رفاه باشد که کمتر کسی مریض بشود.
خب کدام مهمتر و ارزشمندتر است؟
معلوم است؛ مسئولیت سیاسی.
طبیعی است چیزی که ارزشمندتر است، سختتر و پیچیده تر هم هست.
این چیزها را باید از کودکی به بچه ها یاد داد، تا هیچوقت کسی در عرصۀ سیاسی بیتفاوت نباشد و یک مشت قدرتطلب نتوانند او را فریب دهند.
با این تفاصیل، چطور دین میتواند به سیاست اهمیت ندهد؟